ترانه «ماه، ماه» و این تلخی بینهایت
«دلِ من و این تلخی بینهایت، سرچشمهاش کجاست؟» این را خودِ لورکا در یکی از اشعارش میپرسد. ما را با این تلخی بینهایت، کاری نبود اگر اشعار او چنین با زیبایی بینهایت آمیخته نبود.
من پیشتر تلاش کرده بودم تا طرح و خط قصّه یکی دو شعر لورکا را چنان که فهمیدهام، اینجا بنویسم. از جمله «نغمهی خوابگرد»، قصه سواری مجروح از کولیان که به خانه دلبرکش بازمیگردد اما او را در مهتابی خانه، پس از انتظاری سخت و ناکام، سبزروی و سبزموی، بیجان، با مردمکانی از فلز سرد میبیند که در زیر نور ماه تاب میخورد. داستانی به غایت تلخ. دیگر «ترانهی کوچک سه رودبار». توصیف لورکا از گوادلکویر و آن دو رودبار کوچک غرناطه، خنیل و دارو که فقط آه بر آنها پارو میکشد، رودبارهایی که تالابتشِ فریادهای او را میبرند چون «عشق که شد و بازنیامد». اینبار ترانه «ماه ماه»، با برخی پانویسها از طرح قصه آن و البته برخی گمانهها، چنان که من از متن موجز آن برداشت کردهام.
ترانهی ماه ماه
فدریکو گارسیا لورکا، ترجمه احمد شاملو
ماه به آهنگر خانه میآید ۱
با پاچینِ سنبلالطیباش. ۲
بچه در او خیره مانده
نگاهش میکند، نگاهش میکند. ۳
در نسیمیکه میوزد
ماه دست هایش را حرکت میدهد
و پستانهای سفید سفت فلزیش را
هوسانگیز و پاک، عریان میکند. ۴
- هی! برو! ماه، ماه، ماه!
کولیها اگر سر رسند
از دلات
انگشتر و سینهریز میسازند. ۵
- بچه، بگذار برقصم.
تا سوارها بیایند
تو بر سندان خفتهای
چشم های کوچکت را بستهای.
- هی! برو! ماه، ماه، ماه!
صدای پای اسب میآید.
- راحتم بگذار.
سفیدی آهاریام را مچاله میکنی. ۶
□
طبلِ جلگه را کوبان
سوار، نزدیک میشود. ۷
و در آهنگرخانهی خاموش
بچه، چشم های کوچکش را بسته. ۸
کولیان - مفرغ و رویا - ۹
از جانب زیتونزارها
پیش میآیند
بر گردهی اسبهای خویش،
گردنها بلند برافراخته
و نگاهها همه خواب آلود.
چه خوش میخواند از فراز درختش،
چه خوش میخواند شبگیر! ۱۰
و بر آسمان، ماه میگذرد؛
ماه، همراه کودکی
دستش در دست. ۱۱
در آهنگرخانه، گرد بر گرد سندان
کولیان به نومیدی گریانند. ۱۲
و نسیم
که بیدار است، هشیار است.
و نسیم
که به هوشیاری بیدار است. ۱۳
-------------------------------------------
۱- کولیان در اسپانیا به مشاغل نعلبندی و آهنگری مشهور و مربوط بودهاند. لورکا در چند جایی به همچو نسبتی اشاره دارد و هرگاه صحبت از کولیان است، فلزات هم در شعر لورکا نقشی دارند. چه آن دختر کولی در نغمه خوابگرد با مردمکانی از فلز سرد و چه در این شعر حتی در توصیف رنگ پوست آنان.
ماه هم البته در شعر و از قضا حتی در پایان زندگی واقعی او، نسبتی با مرگ دارد. جای دیگری هم در این خصوص اشاره کردهام «لورکا و آشنایی با شعر فارسی؟». باز در همان ترانه خوابگرد، ماه شاهد مرگ دختر کولی است.
۲- سنبل الطیب، گیاهی است البته میدانید! به ظاهر در اسپانیا به وفور میروییده. دهخدا میگوید که در ایران به جهت خواص تسکین و ضد تشنج آن استفاده میشده. واقع آنست که از عکس آن چیزی برنمیآید که شباهت یا نسبت آن با دامنِ ماه را چندان به روشنی ظاهر کند. توضیحات راهگشا را میبینید؟
۳- بچه ماه را در کجا میبیند؟ در آسمان؟ نه. به ظاهر به انعکاس ماه در ورقهای فلزی که حتی بر روی آن بازی میکند.
۴- این نسیم آنجا چه میکند؟ اول چیزی که به ذهن آدم میرسد این است که ماه به جایی آویزان است و نسیم ماه را تکان میدهد و او را به رقص وامیدارد اما به نظر اینگونه نیست اگرچه این تا حدی مبهم میماند. به ظاهر نسیم نقش همدست ماه را دارد که به ربودن کودک به آهنگرخانه آمده است. این را هم از افسانههای کولیان آوردهاند که اگر کودک به ماه بنگرد، ماه به کمک باد، او را میدزدد. باز با این باد کار داریم!
اما آن تصویری که لورکا، از ماه و عریانی سینهها ساخته است هم غرابت دارد. آیا این یک اغواگری مادرانه است؟ مثل آن شعر که مولانا از قول مادر آن کودک آورده است که بر بام بود و خطر افتادن داشت «بس نمودم شیر و پستان را به او»؟ یا در واقع از جنسی دیگرست؟ اگر اولی باشد، باز نزدیک است به افسانه دیگری که ترانه مشهور «پسرِ ماه» را از آن ساختهاند و در آن ماه فرزند زنی کولی را از او میگیرد. اگر دومی باشد باید این اغواگری معطوف به باد باشد. در برخی ترجمههای فرنگی، نسیم را باد تبدار ترجمه کردهاند، و در برخی موارد باد برانگیخته! ماه با این دلبریها، باد را به همراهی خود وامیدارد.
۵- این هشدار کودک را دو و یا حتی سه گونه میتوان فهمید. کودک در بازی خود، براستی از سر عشق کودکانه به ماه، یا تلالو آن در آن ورقه فلزی، هشدار میدهد که برود تا به دست کولیان نیفتد. بیخبر از آن که ماه به سراغ او آمده است. شکل دیگر آن است که کودکِ کولی از ماه ترسیده و اینگونه ماه را تهدید میکند. چنان که در جمله بعدی، تکرار میکند که صدای پای اسب میآید تا ماه او را تنها بگذارد و برود و هر بار ماه با خونسردی میگوید که پیش از آن که سواران بیایند تو خوابیدهای. خواب؟
۶- کودک با سپیدی آهاری ماه چه کار دارد؟ در ترجمههای انگلیسی آمده که بر سپیدی من قدم نگذار، یا من را لگد نکن. این به دو نکته راه میدهد. یکی آن که ماه یا تصویر آن بر ورقه فلزی است چنان که میتوان بر آن پا نهاد و از این روست که کودک میگوید که از دلات انگشتر و سینهریز میسازند. دیگر آن که، شاید کودک، از ترسِ ماه و همه آن قصههای کولیان چنان که گفتیم، پا بر آن تصویر ماه میکوبد. اگر اینگونه باشد، ماه و همه آنچه در آهنگرخانه میگذرد براستی تصویری سرد و بیرحم دارد.
۷- توضیحی ندارد. چقدر زیباست. هم شعر، هم ترجمه!
۸- چشمانش را بسته؟ به چه معنی؟ خواب یا مرگ؟ شاید همه چیز در رویای کودک میگذشته و ما هم دوست داریم اینگونه بخوانیم اما بعد چرا کولیان نوحه میکنند؟
۹ – مفرغ و رویا، چون صفتی برای کولیان، غرابت بسیار دارد. مفرغ، یا برنز به ظاهر اشاره به پوست آن سواران کولی است. رویا را دیدهام که در یک ترجمه انگلیسی نیمهخواب ترجمه کردهاند چنان که چندی جلوتر هم میبینیم «و نگاهها همه خوابآلود». معلوم است که همه در فهم آن مشکل دارند. شاید اشاره به ظاهر و باطن کولیان داشته باشد، مفرغ ظاهر آنهاست، متصلب و سخت و البته اشاره به شغل آنها هم دارد. مراعات النظیر اگر در شعر لورکا معنایی داشته باشد. درونشان اما پر از رویا. ساده نیست!
۱۰- در این وانفسا، چگونه شبگیر، یا جغد، اینگونه خوش میخواند بر فراز درختش؟ واقع آنست که این قید «چه خوش» را در جایی ندیدهام. در ترجمه انگلیسی و فرانسوی هم میگوید که «چگونه میخواند... آه چگونه میخواند»... البته من به شاملو جسارت نمیکنم با آن درک بینظیر از شعر و زبان. فقط به نظرم شاید جهتی به شعر داده است که ضرورتاً در آن نیست.
۱۱- این تصویر دست در دست ماه و کودک، دوباره ناگهان آنچه پیشتر ساخته شده بود را در هم میشکند و چنین مینماید که همه اینها یک رویای کودکانه بوده. به نظرم ترجمههای فرنگی باز کمی متفاوتند. ماه بر آسمان میگذرد، دستش بر دست کودک. یعنی ماه دست کودک را میکِشد و میبرد. ماه کودک را ربوده است.
۱۲- گریه و زاری کولیان باید به مصیبتی اشاره کند. به ظاهر کودک چشمان کوچکش را بسته و بر سندان، شاید برای همیشه، خفته است.
۱۳- پاره نهایی شعر، کمی مبهم است. شاید میخواهد این قصه را به پایان ببرد با گفتن این که باد همه شب مراقب مینشیند تا ماه کودک را با خود ببرد. آوردیم که در افسانه کولیان، ماه کودک را به کمک باد میدزدد. از این روست که نسیم، تمامی شب، بیدار و هوشیار نشسته است. در ترجمهها فرنگی هم چنین آوردهاند: و این بادست که مراقب است، و این بادست که همه شب به نگهبانی ایستاده است...
این شعر را لورکا به خواهر بزرگ خود، کونجیتا گارسیالورکا، تقدیم کرده بود.
جمله بر فهرست قانع گشتهایم...