«الفاظ مثنوی» و وبلاگی دیگر...
«این مگر باشد ز حُبِّ مُشتَهَا، اِسقِنِی خَمراً وَ قُل لِى انَّها..». [1]
چند ماه پیش که به همّت یارانی چند، در این دنیای غربت شرقی، رو به آفتاب، دوره مثنوی را آغاز کردیم، من سراغ پانویسها و یادداشتهای خود بر بسیاری از ابیات مثنوی آمدم که در طی سالها در پای کتاب، یا در نسخهای الکترونیکی خود، بیشتر در توضیح مختصر برخی واژگان، عبارات، اشارات و اصطلاحات این کتاب الهامی فراهم کرده بودم. این توضیحات از شروح مثنوی، کتابهای مختلف در باب زندگی و اندیشه مولانا، لغتنامهها، منابع صوتی و سخنرانیها و البته، گرچه عجیب ولی واقعی، از برخی یادداشتها و یا برداشتهای شخصی بود. این جلسات موجب شد که همین پانویسها را مرتّبتر و کاملتر کنم و در دسترس دوستان معدودی بگذارم. از سوی دیگر تجربه وبلاگنویسی در «ختاینامه»، و از آن مهمتر فقر و گاه فقدان منابع ساده توضیحی در دنیای مجازی خصوصاً برای علاقمندان خارج از ایران، مرا به فکر انداخت که این یادداشتهای مثنوی را باز سر و صورت دیگری دهم و آنها را به تدریج برای تمامی مثنوی، همراه با متن مثنوی نسخه قونیه و بصورت ارجاعات پانویس در وبلاگی دیگر در دسترس دوستداران مولانا بگذارم. بسیار دیدهام مشتاقانی را که در پی آواز و نواز مولانا به هر سوی این عالم مجازی وب نظر میکنند و گاه جز سخنی مکرّر و یا عین متن مثنوی را نمیبینند و نمییابند. امید دارم که این یادداشتها کمترین انتظار آنها را برآورد و بلکه شوق و علاقهای بر دلی بیاندازد و این شعله جان به جان برود. در دنیای ظلمتی که «هزاران دزد نهان، مینهد انگشت بر استارگان»، چه چشمداشتی از این بالاتر که بگویم «باد تند است و چراغم ابتری، زو بگیرانم چراغ دیگری».
نام این وبلاگ را «الفاظ مثنوی» گذاشتهام که هدفی و دعویی ندارد جز فراهم کردن و در دسترس گذاشتن برخی توضیحات ساده بر الفاظِ درّآسایِ شکرّبارِ مثنوی. با مختصر تغییری در کلام مولانا، میخوانم که «قصدم از الفاظش آواز تو است». خُنُک آن کس که از دست او قدح میگیرد و «اِسقِنِی خَمراً» گویان، میچشد و میخواند که «چو شراب سرکش او به لب و سرم نیامد». امّا برای آن کس که نظر از این دریای موّاج معانی نمیتواند داشت اما با هر نگاه هم، حیران و ترسان، زیر لب میگوید که «من ندارم طاقت آن، تاب آن، کان فزون آمد ز کوششهای جان» خطاب «وَ قُل لِى انَّها» آوازی است که این ناظران دور را هم از راه گوش مست میکند و گرمی و روشنی میدهد.
پیشتر برخی از این پانویسها، مثل همان دیباچه مثنوی را، در «ختاینامه» آورده بودم اما انتشار کامل یادداشتها در این وبلاگ قصّه آن مرغ خانه میبود که «اشتری را بیخرد، رسم مهمانش به خانه میبرد». این یاداشتها به تدریج و هفتگی کامل خواهد شد و تصور کنم که تا پایان مثنوی، نزدیک به دو سالی زمان ببرد، نیمه اول سریعتر و نیمه دوم شاید کندتر پس حق است بخوانم که «سهل گردان، ره نما، توفیق ده». اگر دانش و یا امکانات نرمافزاری بهتری داشتم، احتمالاً میتوانستم قالب بهتر یا مطمئنتری بجویم اما خب «ای جان در اگر نتوان نشست». بلاگفا را انتخاب کردم تا برای دوستان در ایران سادهتر قابل دسترس باشد.
http://alfazemasnavi.blogfa.com/
این توضیحات ساده چیستند و به چه کار میآیند؟ این پانویسها را، به ناچار و هم به دلخواه، آن گونه فراهم آوردهام که دوست داشتهام در جای دیگر بخوانم. گرچه مثنوی، همچون عشق، جمله روشنی است، اما آن اوج انور، گذشتن از آذری را طلب میکند که آشنایی با زبان و بیان مولانا کمترین آنست و خب کیست که نداند شنیدن آواز، پذیرایی راز نیست که «زبان محرمی خود دیگرست«.
اما روش ما چه بوده است؟
/ این که توضیحات، اگر لازم باشد، تنها در پای متن مثنوی بیاید تا هم خیلی ساده در دسترس باشد و هم این که مانع سیر طبیعی خوانش مثنوی نشود. به عبارت دیگر، تنها خوانندهای که احساس میکند به این توضیح نیازی دارد به آن رجوع کند. تب و تاب مثنوی آنگاه به دل مینشیند که بیوقفه خوانده شود و آدمی همراه این سیلان معانی شود.
/ در همه موارد، اولین ارجاع و شاهد عبارت و اشارت لازم را از خود مثنوی جستهام و آوردهام. شاهد و گواه از خود مثنوی، نه تنها کاربردهای نزدیک یا نظیر را از زبان گوینده آن بازگو میکند و بر دقت آن میافزاید که همچنین ما را در فضای مثنوی نگاه میدارد و آشنایی را عمق میبخشد. اگر شاهدی مناسب در مثنوی نیافتهام، سراغ دیوان رفتهام. همچنین است برخی ارجاعات به فیهمافیه و یا مکتوبات. باز اگر کلامی نزدیک را در منابع مستقیم مولانا چون مقالات شمس و یا معارف بهاولد دیدهام (و بیشتر آنست که در شروح مختلف یافتهام) در پانویس آوردهام.
/ تلاش کردهام که توضیحات مختصر بماند که مثنوی خود دایرة المعارفی است. باز تاکید کنم که این قرار است کمینه کمکی باشد برای خواننده عام و نه خاص مثنوی. آن که ای بسا پی خواندن قصهای آشنا سراغ مثنوی میرود و بعد میبیند که در پیمانه قصه چه نهفته است و دیگر نه پی نان که از پی نانوا میرود. با این همه به ناچار و در موارد معدود برخی نقلهای بلندتر را آوردهام و یا آنجا که به زعم خود ضرورت دیدهام.
/ از انعکاس علایق شخصی چاره نیست و چرا باشد؟ من همیشه به تاریخ و افراد و اعلام و همچنین انعکاس حوادث عصر در متن علاقمند بودهام. پس در این بخش و خصوصاً نشانههای تاریخی بیشتر توقف کردهام خصوصاً آنجا که اشارتی خاص به مولانا و حلقه یاران او بازگردد.
/ اشارات آیات قرآنی و احادیث و اخبار را آوردهام و در بیشتر موارد همراه با ترجمه. آنجا که از ترجمه صرفنظر کردهام، یا عبارت خیلی آشنا بوده است و یا ترجمه در متن مثنوی به نوعی آمده است. در خصوص احادیث، به حدیثی که به نظرم نزدیکتر بوده است، از کتاب آن بدیع زمان، فروزانفر، اکتفا کردهام که قصد بر مختصرنویسی بوده است. همینگونه است ترجمه برخی اشعار عربی. گاه ترجمه انگلیسی نیکلسون را هم به آن افزودهام اگر سودی دیدهام.
/ به تضامین توجه خاص داشتهام. اگر مولانا اینگونه از کلامی ذوق برده است، از سنایی یا عطار و نظامی، چنان که در مثنوی منعکس شده است، حق نیست که آن را با همان چشم بخوانیم و گاه، چنان که خاصّ آثار اوست، ذوقی دوباره بریم؟
/ برخی از توضیحات، به صراحت، بیشتر علامت گمان و سوال و تردیدند. آوردهام که گاه معنی ابتدایی کلام برای من به نحو مقنعی روشن نشده است. معنی ابتدایی یعنی همین که تعقیدی در کلام هست که آدمی مقصود را و یا نسبت آن را با سیر طبیعی سخن پیشین نمییابد و گویی مولانا در غواصیهای خود ما را در میانه امواج مثنوی جا گذاشته و رها کرده است. بیتردید انتشار همین یادداشتها هم فرصتی است که دوستان کمک کنند چرا که «چشم با چشم دگر چون یار شد...»
/ زبان این توضیحات ساده است و البته که از خطا هم عاری نیست. گاه هم شکلی شخصی میگیرد مثلا آنجا که یادآور بیتی دیگر میشود که خب آدمی با آن نسبت و علقهای دارد. از شما چه پنهان که اصلاً «من غریبم از بیابان آمدم، بر امید لطف سلطان آمدم» و ادبیات رشته و پیشه من نبوده است. ادبیات و تاریخ، اگر نه پروازی، پناهی بوده است و بهرشکل مثنوی ورای ادب و ادبیات است.
/ در بسیاری موارد مرجع توضیح را نیاوردهام که مواردی عام بودهاند چون معنی واژگان مهجور و غیره. این بخش را در این بازبینی دوم وسیعتر کردم. موارد پیچیدهتری هم هست که چون از ابتدا قصد یادداشت شخصی بوده است، به خاطر نمیآوردم برخی نکات را از کجا برگرفتهام. بهر شکل، سخن خود حجت خود است و من هم ادعایی نسبت به هیج یک ندارم که «مر مرا چه جای جنگِ نیک و بد، کین دلم از صلحها هم میرمد»..
/ متن بر اساس نسخه قونیه، چاپ عبدالکریم سروش است. در آن دستی نبردهام مگر بسیار مختصر آن جا که در جلسات خوانش مثنوی دیدهام که به مثال «آنک»، «آنچ» و هم کلمات ممال به درستی خوانده نمیشوند. اینست که «که» و «به» را در بیشتر موارد از کلمه جدا کردهام اگر در آن سودی دیدهام. به رعایت نیمفاصله علاقه بسیار دارم و آن را رعایت و اعمال کردهام مگر از چشم پنهان مانده باشد اما نیمفاصله در بلاگفا گاه به درستی نمایش داده نمیشود اما نمیتوانستهام آن را دوباره تصحیح کنم.
/ البته متن را علامتگذاری کردهام از قبیل صدا، سکون، ویرگول و خصوصاً علامت سوال. اینها برای درستخوانی ضروریاند گرچه خود میتوانند محل تامل یا تردید باشند. به تجربه خوانش درست متن، بیشترِ مشکلات ابتدایی آن را رفع میکند.
/ به دلیل شدّت حضور پانویسها و کمتر کردن شلوغی متن یا نوشتهها، شماره ابیات را در فاصله هر پنجاه بیت آوردهام. داشتن نشانی تقریبی بیت، خصوصاً برای رجوع به منابع دیگر، بسیار مفید است گرچه با وجود کشف الابیاتها و منابع الکترونیکی، ضرورت آن کمتر شده است.
/ در خصوص نشانی آیات، عدد سمت چپ در داخل قلاب شماره سوره و سمت راست شماره آیه است. ترجمهها بیشتر از بهاالدین خرمشاهی و گاه از فولادوند است.
دیگر چه؟ همین که..
«تشنه را خود شغل چه بود
در جهان؟ گرد پای حوض گشتن جاودان
چون نهالی کاشتی آبش بده چون گشادش دادهای بگشا گره
قصدم از الفاظ او راز تو
است قصدم از انشایش آواز
تو است...»
[1]- اِسقِنِى خَمراً...: مرا شراب بنوشان و به من بگو همان (شراب) است.
شعر خطاب مولاناست به «حسام الدّین ضیای ذوالجلال» و میپرسد «چون که میبینی چه میجویی
مقال؟» تو گویی حسامالدین که مولانا
مثنوی را در جایی وصف حال او خوانده بود، از این خواهش انشای مثنوی، سهم مستی گوش را
میگیرد. در اصل ماخوذ است از خمریه ابونواس:
أَلا فَاسقِنِى خَمراً وَ قُل لِى هِی الخَمرُ وَ لاَ تَسقِنِى سِرًّا
إِذٰا أمكَنَ الجَهرُ...
(مرا شراب ده و مرا گو شراب است. و منوشان مرا
پنهانى، آن گاه كه آشكارا ممكن است)
این حبّ مشتهای حسام الدین یادآور بیتی دیگر از مثنوی است که گویی بهترین توصیف رابطه مولانا و حسام الدین است: «شیخ کامل بود و طالب مُشتهِی...»... دیگر قرار شد که این نوع پانویسها را در «الفاظ مثنوی» ببینید!
جمله بر فهرست قانع گشتهایم...