گر چه «ستّار» است هم بدهد سزا
«مارگیر از ترس بر جا خشک گشت، که چه آوردم من از کهسار و دشت» و شما براستی از آن چه خود ساخته و پرداخته و پروردهاید وحشت نمیکنید؟ از این ماری که هر شب و روز قربانی میخواهد تا اژدهایی هفت سر شود. آخر عوانی عوانان خویش را نمیبینید یا نادیده میکنید که «خوی شاهان در رعیت جا کند»؟ آخر چه نظامی ساختهاید که در آن وبلاگنویس سادهای تهدید امنیت شماست؟ کارگری ساده که نمیدانست بهای آزادی اندکی که در دنیای خیالی و مجازی خود میجست، جان اوست. آنقدر ساده که در آخرین یادگار خود نوشته «تحدید میکنند» و چه درست که شما جز تهدید و تحدید نمیدانید. سخن و سخنگو را با هم مدفون میکنید که مدّاحان را عمر باد؟ اینک یکی دیگر را هم تحدید کردید؟ دیگر وظیفتی نماند جز گزارشی که «کُشتمش کان خاک ستّار وی است» با تقاضای پاداشی که «بوالعجب نادر شکاری کردهام؟» و آخر سر هم شاید خبری به خانوادهاش که بیایند و در جایی که زندگی آدمی از مزد گورکن ارزانتر است، سنگی بر گوری بگذارند. حقّا که این شاگردان چُست با حصول نزد «استادان فقیه فقهخوان» خود فقه و نفقهی دفن و کفن را خوب آموختهاند. نه، براستی خودتان از ترس خشک نشدهاید؟ یعنی هیچ خبر ندارید که آخر بر سر آن که با اژدهای مهیب خود هنگامه نهاده بود چه آمد؟
جمله بر فهرست قانع گشتهایم...