میشمارم برگهای باغ را
کدام واژه و واژگان بیش از همه در غزلیات حافظ به کار رفته است؟ اصلاً در غزلیات حافظ چند کلمه غیر تکراری هست؟ در غزلیات سعدی و مولانا چطور؟ کدام یک حوزه واژگان وسیعتری داشتهاند و به چه مقدار؟ اگر، با احتیاط و در کنار دیگر معیارها، بپذیریم که بسامد یک واژه در بیان، نشانهای از شدت و ضعف حضور آن در ذهن گوینده است که میتواند راهبر به علایق و دغدغه و جهانبینی او باشد، میارزد که به این شاخص در نقد ادبی هم توجه کنیم و آن را به کار بگیریم.
من مهندس نرمافزار نیستم اما البته به نوعی مهندس هستم دیگر. خب هیچ کس کامل نیست، ملامت ندارد. به قول فردوسی «ز هرگونهای مردم آید به کار»! مدتها پیش من برخی بررسیهای آماری و تطبیقی چند کلید واژه را در برخی اشعار قدیم انجام داده بودم و هم پراکنده این سو و آن سو دیده بودم اما آن انتخابها البته ناقص و با پیشفرض بود و به کاری نمیآمد. چند روز پیش به این فکر کردم که آیا میتوان با همین نرمافزارهای معمول، مثلاً آفیس، که ابزار کار هستند، راهی یافت تا تمامی یک متن مشخص را خُرد کرد، تعداد واژگان را شمرد، بعد واژگان تکراری را دستهبندی و مرتب کرد و بسامد هر یک را یافت؟ دست به کار شدم، برنامه سادهای نوشتم، غزلیات حافظ را به آن دادم و نتیجه جلوی چشمم بود! همین کار را در خصوص غزلیات سعدی و مولانا انجام دادم و بعد همه را به ترتیب بسامد کاربرد فهرست کردم. نتیجه آن براستی جالب بود و من اندکی از آن را اینجا خواهم آورد و البته جای استخراج بسیار بیش از این دارد (ولی خب من همین دو روز آخر هفته را دارم!).
توضیح روش بررسی، دادهها، نقاط ضعف و خطاهای محتمل این الگو را اینجا شرح نمیدهم که «این قدر هم کس خریدار نیست». هر چه هست، به عنوان کمترین توضیح واجب اینکه:
- تمامی واژگان غزلیات حافظ بررسی شده است. (چهار صد و نود و پنج غزل، معادل تقریبی شصت و سه هزار واژه). قطعات و ساقینامه در این متن نبوده است.
- برای بررسی تطبیقی با غزلیات حافظ و مولانا، به تعداد همان واژه از ابتدای دیوان سعدی و مولانا برداشته شده است. مقصود اینکه، دیوان سعدی کمی بزرگتر و غزلیات مولانا بسیار بزرگتر از دیوان حافظ است. من که به وسعت واژگان مورد استفاده نظر داشتهام، همان تعداد واژه را از دیوان انتخاب کردم تا دو دامنه قابل قیاس باشند. با این وجود، این تعداد واژه آن قدر هست که نتایجِ قابل بررسی و تا حدودی قابل اعتماد به ما بدهد.
- دیگر این که واژه در این متن یک واحد است که در زبان فارسی مستقل نوشته میشود و میتواند یک حرف اضافه و یا حرف عطف باشد. یعنی آنچه در بین دو فاصله (اسپیس) قرار میگیرد. من پیشتر در طی مطالعه اشعار، بیشتر اما نه همه پسوندها و پیشوندها را با کاربرد نیمفاصله به کلمه اصلی چسباندهام و به نوعی تصحیح کردهام اما برخی جا مانده است. این یکی از خطاهاست که البته تاثیر محدودی دارد و من مورد آن را ذکر خواهم کرد.
در این حد توقف کنیم و سراغ برخی نتایج برویم که جالبتر است:
چنان که آوردم، حافظ حدود ۶۳۰۰۰ واژه را به کار برده است که در این میان، ۸۴۰۰ واژه ناتکراری است. این عددی کلیدی است که دیوان حافظ در واقع از آجر هشت هزار واژه ناهمگون ساخته شده است. یعنی به طور متوسط یک واژه هفت و نیم بار تکرار شده است و نسبت واژگان نایکسان به کل در حدود سیزده و نیم درصد است. این نسبت در باب غزلیات سعدی، و در دامنه یکسان چنان که آوردم، همچنان پایدار میماند (با تفاوتی حدود دو دهم درصد). خواهیم دید که در آمار هم از سعدیه تا حافظیه چندان راه نیست. وقتی سراغ مولانا میرویم، چنان که توقع داریم این نسبت بالا میرود. یعنی مولانا که به سادگی عناصر متفاوت و غیر ادبی را در شعر خود وارد میکند، واژگان بیشتری را به کار گرفته است و این نسبت به شانزده و یک دهم درصد میرسد. یعنی در دامنه بررسی یکسان، مولانا ۱۶۰۰ واژه جدید به کار برده است و حوزه واژگان شعری او بیست درصد بیشتر از حافظ و سعدی است.
اما بعد از این بررسی ابتدایی سراغ برخی واژگان برویم. جهت بررسیِ کمّی، اجازه دهید شاخصی برای بسامد واژه انتخاب کنیم. من این شاخص را تعداد تکرار در بین ده هزار واژه انتخاب میکنم. پس وقتی در بین دو کمان میآورم به مثال نوزده (۱۹)، یعنی نوزده بار تکرار در بین ده هزار واژه.
بیشترین واژگان در زبان فارسی، و به قاعده همه جا، حروف اضافه و عطف و شرط هستند: که، و، به، را، از، در. خب این را همه جا میشود دید (در حدود ۳۰۰-۴۰۰). سپس ضمایر ظاهر میشوند. من و تو و سپس ما و او (حدود ۲۰۰). در این خصوص بین سعدی و حافظ و مولانا تفاوت هست اما این ممکن است به نتایج و اجتهادات سادهانگارانه و یا غریب بینجامد. میگذریم. بعد به ضمایر اشاره میرسیم چون این و آن و همچنین حرف ندا چون ای و در پی آن برخی افعال پر استفاده چون باشد، است...
اما سپس پربسامدترین کلمه معنیدار یا خاص و کلیدی ظاهر میشود و پیش و بیش از همه در زبان مولانا که واژه «جان» است (۹۴) که از واژههای خاص مولاناست در قیاس با سعدی (۵۰) و حافظ (۳۶). از این نسبت شدیدتر واژه «روح» است که در زبان مولانا پنج برابر سعدی و حافظ آمده است (۱۰، ۲ و ۲).
سپس واژه «دل» در زبان حافظ ظاهر میشود (۸۶) و شگفت نیست که سعدی باز به او نزدیک است (۷۸). نسبتش در مولانا کمتر و در حدود ۵۹ است.
در ترتیب بسامد، اینجا به اسامی خاص «حافظ» و «سعدی» و شکل دیگر آن «سعدیا» برمیخوریم که علّت آن روشن است. متناظر آن، به نسبت کمتر، در زبان مولانا «شمس» و «تبریز» است.
اینجاست که سعدی واژه خاص خود را معرفی میکند: «دوست» که در زبان او بسیار به کار رفته (۷۰) و حال اینکه نرخ کاربرد این واژه در زبان حافظ (۲۰) و مولانا فقط (۳) است. براستی دنیایی پشت این واژههاست.
منتظر واژه خاصی نیستید؟ اینجا به واژه عشق میرسیم. سعدی (۵۲) و مولانا (۵۰) حدوداً با یک نرخ آن را استفاده کردهاند و حافظ کمتر (۳۲). البته این واژه خونریز ترکیباتی دارد که این نسبت را تغییر چندانی نمیدهد. واژه عاشق و عاشقان در نزد مولانا بیشتر، سپس سعدی و باز حافظ کمتر (۱۹، ۱۴، ۱۲).
از اینجا به بعد واژهها خاصتر و البته مهمتر هم میشوند. اینجا باید بگویم که یکی از اشکالات بررسیهای کامپیوتری آنست که معنیِ در متنِ برخی واژگان، دیگر فابل تشخیص نیست. مثلا همه اهمیت «باد» به معنی نسیم را در زبان حافظ میدانند اما در ترتیب کامپیوتری، باد فعلی و اسمی یکی میشوند. یا اینکه من «می»های فعل استمراری را با نیمفاصله به فعل چسباندهام، اما نه همه جا و همیشه، و این میتواند با «می» به معنی شراب یکی شود و این بسامد بدست آمده از واژه «می» را غیر قابل استفاده میکند. در همه این موارد، چنان که خواهیم دید، هنوز کلمات مترادف کمک میکنند. به هر شکل من از اینجا میپرم سراغ چند واژه که قابل اعتمادتر هستند و مهمتر:
«در بوستان حریفان، مانند لاله و گل...» واژه شعری «گل» بیش از همه نزد حافظ به کار رفته (۳۲) و نزد سعدی و مولانا بسیار کمتر (۲۱ و ۱۹). اینجا البته باید احتمال اختلاط با کلمه گِل را هم از نظر دور نداشت. واژه «سرو» اما در نزد سعدی و حافظ به نسبت زیاد و باز در زبان مولانا بسیار کمترست (۱۹، ۱۰ و ۴). اینها همه نشان از آن دارد که مولانا سنت شعری مرسوم را دنبال نمیکرده است و ما این را باز خواهیم دید.
وین راه بینهایت... «ره» و «راه» نزد حافظ دو برابر مولانا و سعدی است و به نوعی خاص او میشود (۳۶، ۱۹، ۱۷) و البته آن را در پرتو سالک و راهرو هم ببینید.
«چشم» در زبان سعدی و حافظ یکسان (۳۱ و ۳۰) و نزد مولانا کمترست (۲۲). برایم خیلی عجیب بود که «نظر» هم در نزد سعدی بسیار بیش از حافظ بکار رفته و در زبان مولانا خیلی اندک است (۲۶، ۱۴ و ۴) حال آن که ما همیشه «نه هر چشمی نظر دارد را» در یاد داریم. باز واژه «دیده» همینطور (۱۷، ۱۶ و ۱۱). همه جا این بسامد در نزد مولانا کم است و این دور از انتظار من بود که بر اساس مثنوی توقعی دیگر داشتم. باید به آن بپردازیم.
«خود» و ترکیبات آن در نزد مولانا بیش از حافظ و سعدی است اما نه آنقدر که انتظار داشتم (۳۰، ۲۷ و ۲۳).
میدانیم که «آب» برای مولانا مهمترست تا حافظ و سعدی (۲۷، ۱۸ و ۱۴). همینگونه است دریا که دو برابر نزد او استفاده شده (۱۰) در قیاس با سعدی و حافظ (۵ و ۴). استفادهاش در مثنوی البته بسیارست.
«یار» بیش از همه نزد سعدی و حافظ و کمتر نزد مولانا (۳۰، ۲۵ و ۱۶)
«غم» در نزد حافظ و سعدی یکسان (۲۳) و نزد مولانا کاربردش کمترست (۱۲) و چه عجب؟
واژه «دوش» که آشوری معتقدست در زبان حافظ اشاره به قصه ازلی خلقت دارد، در زبان حافظ بسیار بیش از سعدی و مولاناست (۱۱، ۶ و ۳). برخلاف دوش و دیشب، واژه «امشب» در زبان مولانا بسیار به کار میرود و در حافظ بسیار کم (۱۳، ۳ و ۱). جالب است نه؟
«مست» در زبان مولانا، دو برابر حافظ و سه برابر سعدی است (۲۲، ۱۱ و ۷)
«دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری..». واژه «خاک» بیشتر نزد حافظ، سپس سعدی و کمترین نزد مولانا (۲۱، ۱۵ و ۱۱) بکار رفته و همچنین است «خون» (۱۸، ۱۶ و ۱۱)
عجیب نیست که «باده» در نزد حافظ دو برابر مولاناست (۱۷ و ۹). عجیب اینجاست که سعدی به این واژه علاقهای نداشته و بسیار کم به کار برده است (۱). باز ساقی و ساقیان در نزد سعدی بسیار کمست در قیاس با مولانا و حافظ (۶، ۱۸، ۲۲). این برایم شگفتانگیز بود.
میدانیم که صبا در نزد حافظ، مثل دریاست در نزد مولانا. این را در بسامد واژگان هم به روشنی میبینیم. حافظ (۱۷)، سعدی (۵) و مولانا فقط (۳). این در واژه «بوی» هم که نسبتی با آن دارد باز نمایان است (۱۲، ۱۲ و ۴). همچنین در نسیم که در حافظ فراوان و در آثار مولانا به نسبت غایب است (۹، ۵ و ۱).
بسامد «عقل» در نزد مولانا و سعدی زیاد و در نزد حافظ کم است (۱۵، ۱۳، ۶)
مه و ماه در نزد مولانا بیش از سعدی و حافظ است (۲۴، ۱۵ و ۱۴) و هیچ شگفت نیست.
«چو بشنوی سخن اهل دل...». واژه «سخن» را حافظ و سعدی دو برابر مولانا بکار میگیرند (۱۴، ۱۳ و ۷) و میدانیم که بیشتر در تعریف از شعر خود...
«خدا» و ترکیبات آن در نزد مولانا و حافظ زیاد و در نزد سعدی خیلی کم است! (۲۴، ۲۲ و ۷)
«حُسن» حافظ همیشه در فزون است. حافظ این واژه را بسیار دوست دارد، بعد سعدی و مولانا (۱۳، ۸ و ۴)
«پیر» که البته میتواند معانی متفاوت داشته باشد، از واژههای خاص حافظ است (۱۳). نسبتش در مولانا و سعدی یکسان است (۳)
«صورت» بسامد بالایی دارد در شعر سعدی و سپس مولانا و حافظ. (۱۳، ۷ و ۲). باز شگفتی دیگر.
«زهی هشق که ما راست خدایا»... میدانیم که مولانا چقدر این «زهی» را دوست دارد. شش برابر بیش از سعدی و حافظ (۱۲ و ۲)
واژه شعری «شمع» در نزد حافظ دو برابر مولانا و سعدی است (۱۲، ۶ و ۵)
مطابق انتظار، «حق» بسامد بالایی در شعر مولانا دارد و سپس سعدی و خیلی کم در حافظ (۱۲، ۵ و ۱)
«روزها گر رفت گو رو باک نیست...» واژه عمر در نزد حافظ و سعدی چند برابر بیش از مولاناست (۱۲، ۱۰ در مقابل ۳) که هیچ شکایت از گذر عمر نداشت.
«بیا» واژه خاص حافظانه است نه؟ نه! بسامدش در غزل مولانا دو برابر حافظ و چهار برابر سعدی است. (۲۳، ۱۲ و ۶)
«جان» را پیشتر دیدیم. «تن» را چطور؟ همان ترتیب «جان» را دارد. (۱۲، ۷ و ۳)
«ما را که بَرَد خانه؟ صد بار تو را گفتم» که «خانه» در نزد مولانا جایگاه ویژه دارد تا حافظ و سعدی (۱۲، ۶ و ۵). جالب است که این «صد» را هم مولانا بسیار بیشتر بکار میبرد (۲۵، ۱۵ و ۵).
قرعه استفاده از «دولت» بیش از همه البته به حافظ میافتد. بعد مولانا و سعدی (۱۱، ۶ و ۴).
«گو خلق بدانند که من عاشق و مستم» و سعدی این «خلق» را بسیار دوست دارد تا مولانا و حافظ (۱۱، ۴ و ۳)
«ما را همه شب نمیبرد خواب» و این «خواب» را باز سعدی بیشتر به کار میگیرد تا مولانا و حافظ (۱۱، ۷)
«ساقیا لطف نمودی، قدحت پر میباد»... حافظ «لطف» را بیشتر از مولانا و دو برابر سعدی به کار میگیرد. (۱۱، ۹ و ۵)
«اگر عطار عاشق بُد، سنایی شاه و فایق بُد...» جالب است که بسامد «شاه» در نزد مولانا که مدح نگفته است بسیار (۱۱)، بعد حافظ (۱۰) و در نزد سعدی هم که در غزلیات مدح نگفته است بسیار کم! (۱)
«درد دل دوستان، گر تو پسندی رواست»... بسامد واژه «درد» نزد سعدی دو برابر مولانا و حافظ است (۱۱، ۸ و ۶)
«خرقه» واژه خاص حافظانه است البته (۱۰)، چند برابر سعدی و مولانا (۲ و ۱)
«کف» باز در ارتباط با «دریا» واژه خاص مولاناییست تا حافظ و سعدی (۱۰، ۳ و ۲)
«تا باد چنین بادا» این «بادا» (و همچنین مبادا) باز بسیار مولانایی است (۹) و بسامد آن ده بار بیش از سعدی و حافظ است.
حافظ «نقش» را دو برابر مولانا و سعدی استفاده میکند (۹، ۴ و ۴). کمی عجیب است.
«آسمان» در شعر مولانا سه برابر بیشتر از شعرای شیراز ظهور میکند (۹، ۳)
این «بخت» مشهور حافظ که مثال هم نمیخواهد نزد او بیشتر از سعدی و چند برابر مولانا (۹، ۶ و ۲) استفاده شده است.
کیست که علاقه مولانا را به «خورشید» و «آفتاب» نداند؟ گرچه این نسبت آن قدر که انتظار میرفت نسبت به سعدی و حافظ بالا نیست (۱۷، ۱۰)
«بنده را نام خویشتن نبود»... و این «خویشتن» از واژههای خاص سعدی است که چهار برابر حافظ و مولانا به کار میگیرد. (۹، ۲)
حافظ را متاثر از ملامتیه دانستهاند اما جالب است که بسامد «ملامت» در زبان سعدی (۱۲) چهار برابر حافظ و ده برابر مولاناست.
خب بس است که «نیست جیحون، نیست جو، دریاست این». نرخ بسامد برخی واژهها را دنبال کردیم و به تعدادی از قضا خیلی مهم هم نرسیدیم. فکر کنم که همچو جدولی بیشتر به بررسیهای زبانی کمک کند ولی شاید برخی نظریات را هم تقویت یا تضعیف کند. مثل همه بررسیها «بیشتر احوال بر سنت رود» ولی خب گاه هم برخی نتایج «خارقِ سنت شود». اینست که آنچه یافتیم، دور از انتظار نبود اما خب چند شگفتی هم داشت. اگر از ترس دکتر جواد طباطبایی نبود، میگفتم با تفنن شروع کردیم (۱) اما بعد، طالع اگر مدد دهد، شاید به آن سر و صورتی دادیم و به جایی هم رساندیم. به قول مولانا، «نه ز خاری بردمد اوراق وَرد»؟
۱- براستی چه علاقه یا حساسیتی به این کلمه دارد. دیدهاید چگونه دکتر کریم مجتهدی را بارها با لقب متفنن مینوازد و فقط در این سلسله نقدهای خود بر ترجمه داریوش آشوری و چند تن دیگر از متنهای اندیشه سیاسی جدید، حدود بیست و پنج بار، یکی در میان این واژه تفنن را، نه از سر تفنن البته، به کار میگیرد.
جمله بر فهرست قانع گشتهایم...