به پوشیدگی نیز مویش بود...
چه چیز یک بانوی ایرانی را به اوج جایگاه و شایستگی و بزرگی خود میبرد؟ دست کم سه ویژگی. این که با شرم و منزلت باشد، دیگر این که فرزند پسر آورد و سه دیگر این که روی و موی زیبا داشته باشد، و البته، آنچه مهم است و موضوع این گفتار، این که اگر نه روی، دستکم موی خود را پوشیده نگاه دارد!
فکر میکنید این سخن مردسالارانه از کیست؟ کدام مرد ایرانی؟ هیچ یک. این را شیرینِ خسرو میگوید، این معشوقه جاودانی تاریخ و ادب پارسی. به این گفتههای او در جلسهای محاکمهگونه در دربار ایران بازمیگردیم!
این پنهان نیست، گرچه بین عموم چندان دانسته هم نیست، که حجاب و پوشش سر و موی زنان در ایران باستان هم سابقه داشته است و این محدودیتی نبوده است که اسلام، دست کم در ابتدای گسترش آن در ایران، بر زنان، خصوصاً زنان طبقه بالا «که هستند زیبای گاه مهی»، تحمیل کرده باشد. (۱) این پوشیدگی و در پرده بودن و جایگاه ارزشی آن در شاهنامه هم که تا حدّ زیادی گزارشگر عادت و خصوصیات جامعه ساسانی و اشکانی است، منعکس شده است. (۲)
در شاهنامه به شکلی گسترده از زنان به صفت پوشیدگان و یا ترکیبات آن با رخ و روی نام برده شده است. زنان پوشیدهاند و هم عموماً هم در پشت پرده. شواهد یکی و دو تا نیست:
«ز پوشیدهرویان ارجاسپ پنج، ببردند با مویه و درد و رنج، دو خواهر دو دختر یکی مادرش، پر از درد و با سوک و خسته برش» و البته «ز پوشیده رویان یکی شهرناز...»، « برفتند پوشیدهرویان دو خیل...»، «همه دخت توران پوشیدهروی...»، «بپرده درون دختِ پوشیدهروی...»، «سه پوشیده رخ را سه دیهیمجوی...»
امّا البته در داستانها جزییات بیشترست. این پوشش زنان، فقط در شرایط استثنایی است که کنار میرود، چون در مراسم مویه و عزا. از جمله وقتی تن کشته اسفندیار به نزد مادرش کتایون میرسد:
«چو آگاه شد مادر و خواهران، ز ایوان برفتند با دختران، برهنه سر و پای، پُر گَرد و خاک، به تن بر همه جامهها کرده چاک».
یا آنگاه که زنان به اسیری گرفته شدهاند و دشمنان آنها را با این برهنگی روی و موی تحقیر کردهاند. همچون خواهران اسفندیار که به دست ارجاسب، در رویین دژ گرفتار شدهاند:
«چو ارجاسپ آمد ز خَلُّخ به بلخ، همه زندگانی شد از رنج تلخ، چو ما را که پوشیده داریم روی، برهنه بیاورد ز ایوان به کوی» و این برهنگیِ سر و روی آنقدر تلخ است که میگویند خوشا به حال مردگان که دستکم کفنی دارند:
«بدین سان دو دختِ یکی پادشا، اسیریم در دست ناپارسا، برهنه سر و پای و دوش آبکش، پدر شادمان روز و شب خفته خوش، برهنه دوان بر سر انجمن، خُنُک آنک پوشد تنش را کفن»
همین گونه است وقتی افراسیاب دستور میدهد که چادر فرنگیس را که به سبب مرگ سیاوش پدر را نفرین میکند، پاره کنند: «خروشش به گوش سپهبد رسید، چو آن ناله و زار نفرین شنید، به گرسیوز بدنشان شاه گفت، که او را به کوی آورید از نهفت، ز پرده به درگه بریدش کشان، بر روزبانان مردمکشان، بدان تا بگیرند موی سرش، بدرّند بر بر همه چادرش»
باز در قصه بیژن و منیژه، وقتی بیژن را به چاه میاندازند، گرسیوز میرود سراغ منیژه و او را «برهنه بیک چادرا، برهنه دو پای و گشاده سرا، کشیدش دوان تا بدان چاهسار، دو دیده پر از خون و رخ جویبار»... در اینجا به ظاهر منیژه چادر را دارد اما سرش گشاده است. گویی چادر فقط تن را میپوشانده و نه سر را. باید خوانشهای دیگر را هم دید و محل بررسی است. وقتی رستم میآید، باز منیژه سر برهنه و لرزان نزد او میآید:
«منیژه خبر یافت از کاروان، یکایک بشهر اندر آمد دوان، برهنه نوان دختِ افراسیاب، بر رستم آمد دو دیده پر آب»...
پوشیدگی روی و موی زنان در شاهنامه هیچ عجیب نیست. شگفتی آنجاست که اسکندر در گردشهای خود، پس از شهر برهمن که مردان بیشتر برهنهاند، به جایی میرسد که اینبار مردان هم، چون زنان، روی پوشیدهاند:
«ز شهر برهمن به جایی رسید، یکی بیکران ژرف دریا بدید، بسان زنان مرد پوشیدهروی، همی رفت با جامه و رنگ و بوی»
باز به شهری میرسد که فقط خاص زنان است و البته:
«ز چندین یکی را نبودست شوی، که دوشیزگانیم و پوشیدهروی»
جایی اسکندر از سرنوشت خود خبر مییابد که در راه میمیرد و هرگز به خانه نمیرسد و اینبار این «پوشیدهرویی» حتی به زنان مرز و بوم اسکندر هم تسرّی مییابد:
«نه مادرت بیند نه خویشان به روم، نه پوشیدهرویان آن مرز و بوم»
به شیرین بازگردیم. پس از مرگ و به واقع محاکمه و قتل خسرو پرویز، شیرویه شیرین را احضار میکند تا او هم در خصوص عملکرد خود پاسخگو باشد. شیرین «چادر» سیاهش را بر تن میکند و به جلسه دربار میرود:
«چو شیرین شنید آن، کبود و سیاه، بپوشید و آمد به نزدیک شاه»
و البته از پشت پرده سخن میگوید:
«زن مهتر از پرده آواز داد، که ای شاه پیروز بادی و شاد»
و میگوید با این که بانوی ایران بوده است، هرگز کسی سایه او را هم ندیده است:
«بسی سال بانوی ایران بدم، بهر کار پشت دلیران بدم... به ایران که دید از بنه سایهام؟ وگر سایهی تاج و پیرایهام؟» و تایید بزرگان که «به یزدان که هرگز تو را کس ندید، نه نیز از پس پرده آوا شنید» (۳)
اینجا شیرین وظایف یک همسر پادشاه را برمیشمرد و میگوید که وظایف خود را به بهترین شکل انجام داده است:
«بسه چیز باشد زنان را بهی، که باشند زیبای گاه مهی، یکی آنک باشرم و باخواستست، که جفتش بدو خانه آراستست، دگر آنک فرّخ پسر زاید او، ز شوی خجسته بیفزاید او، سه دیگر که بالا و رویش بود، به پوشیدگی نیز مویش بود» (۴)
این را میگوید و برای اثبات گفته خود که هرگز کسی موی او را ندیده است، چادر خود را از سر برمیدارد:
«بگفت این و بگشاد چادر ز روی، همه روی ماه و همه پشت موی... مرا از هنر موی بد در نهان، که آن را ندیدی کس اندر جهان... نه کس موی من پیش ازین دیده بود، نه از مهتران نیز بشنیده بود». و این پوشیدگی را حفظ میکند تا در دخمه خسرو زهر میخورد و میمیرد:
«هم آنگاه زهر هلاهل بخورد، ز شیرین روانش برآورد گرد، نشسته بر شاه پوشیدهروی، به تن بر یکی جامه کافور بوی...»
روی دیگر این پوشیدگی زنان البته تعصب و غیرت مردان است. از جمله، وقتی افراسیاب خشم خود را از منیژه بیان میکند:
«نبینی کزین بدهنر دخترم، چه رسوایی آمد بپیرانسرم؟ همان نام پوشیدهرویان من، ز پرده بگسترد بر انجمن»
اما از آن مهمتر، سخن تند خسرو انوشیروان است که به ظاهر، با احتیاط، باید ریشه در فقه زرتشتی حاکم داشته باشد:
«کسی کو کند در زنِ کس نگاه، چو خصمش بیاید به درگاه شاه، نبیند مگر چاه و دار بلند، که با دار تیرست و با چاه بند» (۵)
همین دیگر. «پس پردهی او یکی دخترست...» و همه توصیفات زیبایی که پس از آن میآید، چنان که زال را نادیده عاشق رودابه میکند، نشان از آن دارد که این پوششها و در پس پردهنشینیها، چنان که بعدها هم در عهد اسلامی، مانع نبوده است که عشق و زیبایی هم در پرده بماند. هیچجا و هیچگاه پریرو تاب مستوری نداشته است...
۱- یک روز باید رفت سراغ این پرسش فربه و مشهور که پاسخی ساده ندارد. حمله اعراب و گسترش اسلام در عهد ساسانی چه تاثیرات گوناگونی داشته است. فرایندش چه گونه بوده و فراوردهاش. چه بندهایی را بریده و چه افزوده است. داستاوردها کدام بوده است و از دسترفتهها... نمیدانم که اصلاً امروز میتوانیم این رنج حکومت دینی سی ساله را کنار بگذریم و قضاوتی نه ضرورتاً درست، که منصفانه داشته باشیم و خیلی ساده از اینجا آغاز کنیم «که گیتی سپنجست پُر آی و رو، کهن شد یکی دیگر آرند نو...»
۲- البته هیچ بعید نیست که عادات اسلامی در عهد فردوسی بر توصیفات او هم تاثیر گذاشته باشد اما به ظاهر این تاثیر ناچیزست چنان که شرابخواری در شاهنامه به وفور هست و دیگر موارد نامقبول در جامعه اسلامی.
۳- شیرین، بانو و یا ملکه ایران بوده است. پس این پرسش هست که زنان چگونه توانستهاند با این پوشیدگی و در پس پرده بودگی، به مقام پادشاهی برسند؟ نمیدانیم که براستی به چه کیفیت بوده اما البته هیچ معمول نبوده و میبینیم که دوامی هم نداشته و به سالی هم نرسیده است. فردوسی در همان ابتدای پادشاهی پوراندخت، در نظری که، امروزه، خیلی مهربانانه نیست میگوید که «چو زن شاه شد کارها گشت خام». اما این را باید کمی سر و ته کرد و بر پاهایش گذاشت. واقع آنست که کارها چنان خام شده بود و دربار ساسانی دچار آشوب و پریشانی و فقر «مردان فرهمند» شده بود که این سنت سطبر هم سستی گرفته بود.
۴- «باخواستست» کمی ابهام دارد. خواسته در شاهنامه به معنی ثروت و دارایی است و باخواسته به ظاهر یعنی باشکوه و به نظر من با منزلت. فردوسی آن را یکی همین جا و دیگر در توصیف نوروز آوردهاست که این روزها مناسبت هم دارد «به نوروز و مهر آن هم آراستست، دو جشن بزرگست و باخواستست».
۵- تصور کنید که اگر همچو حکم شداد و غلاظی در باب نگاه به زن دیگری در جامعه رایج بوده است پس آموزه و خواسته مزدک در باب زنان اشتراکی، که البته در نسبت یا مقصود واقعی آن تردید و ابهام هست، باید چه واکنشی ایجاد کرده باشد و چگونه در بین عامه مقبولیتی یافته است.
جمله بر فهرست قانع گشتهایم...